محل تبلیغات شما
الان که دوساله بدون تو. سفره افطار را میچینم. دلم عجیب میگیرد. گاهی دلگیر میشد از تو برای حرف زدن های تو که اجازه نمیداد تیتراژ را با صدای یراحی بشنوم ولی حالا. میفهمم که حاظرم تمام ماه حرف بزنی و من لبخند بزنم. رمضان من را یاد تو می اندازد کاش میشد ماهم با تو عسل میشد احسان جان من اعتراف میکنم نبودن تو در ماه عسل برای من هضم نمیشود دلم تنگ است برای اشک و وصال های پر خیر دم افطار

خفقان کوچه های کوفه

باران ببارد و من و یار نرویم در پی آن.. حیف باشد و صد افسوس که اینبار نشد❤

دختر قبیله و ماه عسل..

تو ,عسل ,میشد ,حرف ,دلم ,افطار ,ماه عسل ,جان من ,احسان جان ,میشد احسان ,من اعتراف

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دنیای ادبیات من شش ساله ام